امیر حسینامیر حسین، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 10 روز سن داره

پسری از جنس فرشته

چیزی که دلم خیلی میخواد

خیلی دلم میخواست الان اونجا بودم روبروی خونه خدا  و با خدا حرف میزدم و اونم به حرفم گوش می کرد یکم ازش گلایه می کردم و شکر می کردم . چون از خیلی ها شنیدم که میگن خدا همیشه تو خونه خودش سر میزنه ولی اینو فقط از دو نفر شنیدم. دلم میخواد برم به خدا بگم امیرمو شفا بده . .اگه به صلاحشه خدایا دارم دق می کنم . یک سوال خیلی ذهنمو در گیر کرده . اینکه چرا همه فکر می کنن که من خیلی صبورم ولی نمی دونن دارم دق می کنم. خدایا چرا؟؟؟؟؟ . مگه چی میشد اصا تو دنیا بچه معلولی وجود نداشت . مگه نمی گن بچه ها معصومن و مظلومن پس چرا باید اینقدر عذاب و درد رو تحمل کنن . .خدایا به بزرگیت قسمت میدم که همه بچه های معلول و مظلوم و مریض روشفا بده چون خیلی اونا م...
30 ارديبهشت 1392

بدون عنوان

ای خدای مهربون دلم گرفته........... اخه اشکامو ببین دلم گرفته ...
30 ارديبهشت 1392

بدون عنوان

شنیدین که می گن .اونی که گریه می کنه یه درد داره اما اونی که میخنده هزارتا درد داره؟ من میگم .اونی که می خنده هزارتا درد داره ولی اونی که گریه میکنه به هزارتا از دردهاش خندیده ام جلوی یکیشون بدجوری کم اورده
29 ارديبهشت 1392

تولد امیرم 20 روز زودتر گرفتیم

دیروز تولد امیر بود خیلی خوش گذشت کلی کادو گرفت پسرم خیلی اقا بود  با پسر عمو هاش و دختر عمه هاش بازی کرد . خیلی بهش خوش گذشت جوری که شبش ساعت 8 شب خوابید تا صبح اصلا بیدار نشد. خیلی به یاد موندنی و باحال بود ولی خیلی دلم یک لحظه سوخت چون امیرم داشت شمع دو سالگیش رو فوت میکرد در حالی که هنوز نه میشست  نه چیزی . یک هو غم عالم به دلم اومدش. . وقتی می دیدم که امیرم یک کنار میشینه و حرکات بچه هارو نگاه می کنه بخاطر همین من خیلی دپ شدم. امیدارم که همه ی فرشته ها زود زود خوب بشن.راستی امیرم می رقصید و شاباش جمع میکرد. عاشقتم پسر مامان ...
28 ارديبهشت 1392

یک جمله دلسوز و واقعی

من این جمله رو از وب یاسین جون برداشتم چون اونم یه فرشتنه ای هست مثل امیر حسین من. تنهامادری که کودکش را بی انتظار عصاشدن برای پیری می پرورد. شاید مادر یک معلول باشد
25 ارديبهشت 1392

اولین روزی که امیرم گریه نکرد

امروز امیر مو بردم کاردرمانی دیروز نشد که ببرمش عوضش امروز که بردمش اصلا گریه نکرد بلکه با کاردرمانش یا همون اقای غلامی خیلی جور شده بودش کار درمانش که می گفت احتمال زیاد به خاطر قرصا و داروهاشه که اینقد پسرم اقا شده. که نگو . تازه دیروز یاد گرفته بگه پا و وقتی بهش می گی پات کوش پاشو بشگون میگیره و نشون میده. نفس منو باباشه .عشق مامان.
24 ارديبهشت 1392

سوپرایز

دیشب من به باباجونت زنگ زدم ساعت 8.30 بود گفت دارم میرم سیستم یک بنده خدایی رو درست کنم ساعت 9.30 تا 10 میام . منم گفتم باشه. شب که اومد دیدم دو تا گوشی گرفته یکی واسه خودش یکی هم واسه من گرفته بود. خیلی بابای دوست داشتنی و مهربونی داری پسرم تو زندگی هیچی واسمون کم نزاشته . قدر این بابای مهربونت رو بدون حتما گلم . باید دستای  بابای مهربونی مثل بابای تو گلم باید بوسید . وقتی بزرگ شدی باید بیشتر قدرشو بدونی . چون نه تنها مهربونه بلکه خیلی صبوره و ادم رو خوب درک میکنه. ...
24 ارديبهشت 1392